النا جوونالنا جوون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

النا عشق مامان و بابا

سفرنامه تاسوعا و عاشورا

      نور زندگی من:همونطور که می دونی واسه تاسوعا و   عاشورا رفتیم سنقر تا بتونیم توی مراسم نذری دایی اسدالله    شرکت کنیم همه خونه آبا جمع شدیم من خیلی کم شما    رو می دیدم چون همش بغل آیلار جوون و عمو امیر و خاله   جوونات بودی خلاصه به زور پایین می اومدی اونقدر با   خونواده خاله جوون سهیلا عیاق شده بودی که کم کم داشتی    مامانی رو فراموش می کردی و فقط موقع خواب یاد من   می افتادی   الی جونم: اونجا همه فایل مادریتو واسه دومین بار دیدی و   دل همه رو بردی یه لبخندای شیرینی به همه می زدی  ...
5 آذر 1392

یک تجربه

    النا خانم:وقتی رفتیم خونه آبا جوون همش اطرافو نگاه    می کردی چون خونه جدید بود دوست داشتی همه جا    رو ببینی منم بردم کل خونه رو بهت نشون دادم و شما    با کمال میل نگاه می کردی   اونجا برای اولین بار بود که بخاری می دیدی و آتش داخل    اون برات خیلی جذاب بود و همش دوست داشتی بری و   اتش با دستات بگیری منم که همش می گفتم:النا نری جلو جیزه   و میاوردمت عقب   بابایی گفت:برو من مواظبشم   بعد چند دقیقه دیدم داری گریه می کنی   مامانی:چی شد   بابایی:دستش خورد به بخاری   مام...
5 آذر 1392

حموم با بابایی

النای قشنگم:دیشب تاریخ 2/9/92 برای اولین بار با   بابایی رفتی حموم هر دو واسه این تجربه جدید شاد   و مسرور بودین بابایی خیلی می ترسید اما بعد از   حموم ازش پرسیدم:چطور بود   گفت:عالی   منم که از بیرون ساپورتتون می کردم و حوله و   لباساتونو گرم می کردم بعد حموم اونقدر خسته   شده بودی که به من آویزون شده بودی و نق   می زدی منم بردم توی اتاق خواب تا سرتو گذاشتی   روی بالش یه کوچولو با پستونکت بازی کردی و زود    خوابت برد و طبق معمول پا تو بلند کردی و انداختی روی مامانی.   راستی بعضی وقتا که خوابت نمی بره میای روی...
3 آذر 1392

باور نکن

     گل زیبای زندگی من     این شعر رو یه روز بابایی برای من فرستاد و من خیلی از خوندش لذت بردم     و حالا من به شما تقدیمش می کنم و امیدوارم بتونی ازش استفاده کنی     بــاور نکن        آزاد شو از بند خویش،    زنجیر را بــاور نکن اکنون زمان زندگیست،    تاخیر را بــاور نکن حرف از هیاهو کم بزن   از آشتی‌ها دم بزن از دشمنی پرهیز کن،   شمشیر را بــاور نکن خود را ضعیف و کم ندان،    تنها در این عالم ندان تو شاهکار خالقی،   تحقیر را بــاور نکن بر ...
3 آذر 1392

شعر پدر

    النا جوونم .تقریبا 2 سال پیش یه اس ام اس از بابا بزرگ واسه بابایی اومد    که متن این اس ام اس رو بابا بزرگ خودش نوشته بود البته اون موقع هیچ   اثری از شما نبود.من این متن رو توی کامپیوترم نوشته بودم که همیشه این متن رو   به یادداشته  باشیم و بدونیم خوشبختی همینه. امروز دیدمش گفتم   بهتره این متن رو واسه شما هم بنویسم تا شما هم عشق بابا بزرگ به   خونوادشو احساس کنی،مردی که قلبش سرشار  از عشق به خانوادست   انگار این مرد و زن-مادر بزرگ و پدر بزرگ پدریت-فرشته هایی از آسمان هستن که    خدا واسه ما فرستادن نمونه هایی از ا...
3 آذر 1392

همایش شیر خوارگان حسینی

                  اي تير، خطا كن ! هدفت قلب رباب است   يا حنجرة سوختة تشنة‌ آب است؟   كوتاه بيا تير سه شعبه، كمي آرام   هوهو نكن اين شاپرك تب‌زده خواب است     او آب طلب كرده فقط، چيز زيادي است؟   گيرم كه ندادند ولي اين چه جواب است؟   رنگش كه پريده، دو لبش مثل دو چوب است     نه، تير ! تونه، چارة كارش فقط آب است     □ اين طفل گناهي كه نكرده كمي انصاف   اينجاست،‌ ببينيد كه حالش چه خراب است   ...
3 آذر 1392